مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
خداوندا نگیر از من نگـاه مهـربانش را نگـیـر از بـندۀ او نـوکـری دوستانش را بلا گـردان خُـدّام حـریـم کـاظـمیـنـم من گدایم روزیام از سفرهاش کن خُرده نانش را نیامد دست خالی یک تن از باب المراد او ندارد هشت جنّت هم صفای آستانش را همین یک نکته از پستی این دنیا فقط کافیست چرا باید بگیرم از سیـهچالی نشانش را به هارون تا قیامت لعن و نفرین پیمبر باد که با آزار آن حضرت نموده قصد جانش را فـقـط با تازیـانه میکـند از او پـذیـرائی بریده سندی ابن شاهک ملعون امانش را نشسته مثل عمه زینب خود نافله خوانده ز بس نمناکی زندان گرفت از او توانش را نمانده ساق پا حتی بماند معنی مرضوض قـلم هرگز ندارد قـدرت شرح بیانش را غل و زنجیر یا زندان بسوزم با کدامینش شکست از او یکی حرمت یکی هم استخوانش را ولی با این همه روضه ولی با این همه غربت دم جان دادنش بالین خود دیده جوانش را بـمـیرم کـربـلا بـابـا به بالـین پـسـر آمد گرفت این داغ از بابا توان زانوانش را نگاه انداخت هر جائی از این صحرا فقط میدید جوانش را جوانش را جوانش را جوانش را |